بعد از یک هفته دلگرفتگی و بی اعصابی و مودهای مذخرف باید در اولین فرصت برم دست آبا رو ببوسم به خاطر تعبیری که نسبت به حالم داشت. یهو برگشت وسط دپریشن و فازهای منفی که از خودم متصاعد می کردم رو بهم کرد و گفت: خبر خوب میشنوی به زودی دخترجون.
و دقیقا این ساعت از تاریخ رو می باید ثبت میکردم چون که آیدای کارپه ی عزیزم رو یافتم و چیزی خوشحال کننده تر از این نمیتونست باشه!
دنیا وفا نداره
رحم و صفا نداره
دنیای من تویی تو
عالم خدایی داره
بد کن رقیب تو هر وقت
بد کن تو هر خطایی
این دل صبور باید
چون صبر آن خدایی
دردا دلم چه گوید
از آه و ناتوانی
کی دل صبور باید
تا جان که میتوانی
روزی رسد به فریاد
آن مهدی به تمامی
دنیا وفا نداره
اما کند غلامی