

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (حافظ) لسان الغیب ☫ ۩۩۩
روز هجران و شب فُرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعّم که خزان میفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
آن پریشانیِ شبهای دراز و غم دل
همه در سایۀ گیسوی نگار آخر شد

چو بــاد عزم سر کــوی یــار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد
به هرزه بی می و معشوق عمر میگذرد
بطالتم بس از امــروز کــار خواهم کرد
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثــار خــاک ره آن نـــگار خواهم کرد
چو شمع صبحدمم شد زِمهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنای عهد قـــدیم استوار خـــواهم کرد
صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل
فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد
ساقیا لطف نمودی قَـدَحَت پُر مِی باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد