

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (پروین ) اعتصامی ☫ ۩۩۩
سیر یک روز طعنه زد بـــه پیاز
کـــــه تومسکین چقدر بدبویی
گفت از عیب خویش بی خبری
زان ره از خلق عیب می جویی
گفتن از زشترویی دگـران
نشود بــاعث نکورویـی
تو گمان می کنی که شاخ گلی؟
به صف سرو و لاله می رویی؟
یا که همبوی مشک تاتاری ؟
یا ز ازهـــار بــــاغ مینویــــی ؟
خویشتن بی سبب بزرگ مکن
تـــو هم از ساکنان این کویی
ره ما گر کج است و ناهموار
تو خود این ره چگونه می پویی؟
در خود آن به که نیکتر نگری
اوّل آن به که عیب خود گویی
ما زبونیم و شوخ جامه و پست
تو چرا شوخ تن نمی شویی؟